علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه سن داره

علی نفس مامان و بابا

تابستان 93 و پارک

پسرم روز پنجم.. سیزدهم.. چهاردهم و پانزدهم تیرماه به همراه مادر جون و عمه هات به پارک رفتیم .. شما کلی ذوق و بازی کردی... بابات هم دوچرخه ات رو برات آورده بود و کلی دوچرخه بازی یا به قول خودت (اوچرخه..Ocharkhe) بازی کردی... علی و تبسم در حال سرسره بازی   علی در حال تنقلات خوردن     علی در حال دوچرخه سواری   ...
17 تير 1393

گفتمان 3

پسرک خوش قد و بالا... پسرک شیرینم... ماشاالله مثل بلبل حرف میزنی.. گاهی جملات بزرگونه میگی که موندم اینها رو از کجا یاد گرفتی... گاهی هم بعضی از کلمات رو غلط و غلوط میگی و باعث خنده ما میشی.. خلاصه این روزها خیلی بازیگوش و پر حرف شدی وقتی پسرک نوشیدنی خنک که میخوره میگه رفت تو گلبم (قلبم) اما منظورش حلقم میباشد از  وقتی غذا خور شدی عاشق تخم مرغ و پنیر هستی... یک روز گفتی مامان برام تخم مرغ بپز... گفتم چشم... چند لحظه بعد پرسیدی مامان تخم مرغ پزیدی؟ گفتم نه.. گفتی چرا نپزیدی؟  یکی از اسباب بازیهای مورد علاقه ات تفنگه... خیلی روزها با هم تفنگ بازی میکنیم.. همش تو بازی بهم میگی من میکشمت تو بمر (Be...
15 تير 1393

آرایشگاه

گل پسر مامان تقریبا از وقتی یازده ماهت بود همراه بابا به آرایشگاه رفتی و فقط و فقط شما و بابا مهدی به یک آرایشگاه میرید... آرایشگاهی که بابا مهدی شب ازدواجش به اونجا رفت و دیگه مشتری دائمش شد و حتی وقتی هم که جای آرایشگاه عوض میشه بابا هر جا که باشه میره ... خلاصه دیگه با آرایشگاه رفتن و موکوتاه کردن عادت کردی... هر وقت بابا وقت میگیره دو تا وقت رزرو میکنه و شما رو هم با خودش میبره... تاریخ های آرایشگاه رفتن علی تا سه سال و دوماهگی پنجشنبه 16 فروردین 91 یکشنبه 29 مرداد 91 جمعه 4 اسفند 91 دوشنبه 30 اردیبهشت 92 سه شنبه 5 شهریور 92 پنج شنبه 28 آذر 92 جمعه 27 دی 9...
10 تير 1393
1